غـــــــــــــــرورم نشکند...
غرورم نشکست...!
امّا . . .
دلم نابـــــــــــــــــــود شد...!!!
@dehkade_matn
گذشت لحظه های با تو بودن، و در پاییز عشقمان نامی از دوست داشتن باقی نماند!
چقدر زودگذر بود قصه من و تو... و در آن روز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را، و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین، در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت؛ شعری به یاد با هم بودن ها، شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتن ها... قطره اشکی به یاد همه خاطره ها.
در میان دستهای به ظاهر مهربان... اما عاری از مــهـــر
در میان قلبهای به ظاهر پر عشق... اماپر هـــوس
در میان نگاههای به ظاهر پاک... اما هـــرزه
در میان آغوش پر از مهر... اما پر فــریــب
من گم شده ام!
در میان واژگان گوناگون
و در عمق جمله هایی پر از حقیقت تلخ
در میان یک دنیا سوال بی جواب
در میان هجوم تحیر و ناباوری
هنوز هم ، حوالی خواب های
شبانه ام پرسه میزنی
لعنتی !!
دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر
بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
ﺳﺎﻋﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪ.
ﮔﻔﺖ : ﺯﻧﮓ ﺁﺧﺮﻩ ! ﺍﮔﻪ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻏﺬﺍﯼ
ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯼ !
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﭼﯽ؟
.
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ :
ﮐﻪ ﺍﮔﻪ "ﻣﺎﺩﺭ" ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﭼﯽ؟
"سلامتی همه مادرا"
خودت را در آغوش بگیر و بخواب !
هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد...
اینجا \" دنیــاســـت \". . .
نبودنــــت
عامــــــل
اصلــــــی
سرطــــان
و بـــــرای
سلامتــــی
زیــــان آور
اســـــت!!
گاهی باید
فاتحه خاطره ای رو خوند
وگرنه همون
خاطره، فاتحه تو رو میخونه
♡ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ..
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...♡
مترسک ب گندم گفت :گواه باش ک مرا برای ترساندن ساختند
ولی من تشنه ی عشق پرنده ای بودم ک سهمش از من گرسنگی بود
پا به پایم که نیامدی... دست در دستم که نگذاشتی...
سر به سرم هم نگذار... که قولش را به بیابان دادم
تنهایی یعنی گوشیت نقش MP3 Player رو داشته باشه...
همیشـه ...
دقـیقآ
وقـتی ...
پـُر از حـــرفی !!
وقـی ...
بغـض میکـُنی !!
وقتـی ...
دآغونـــی !!!
وقــــتی ...
دلــِت شکـستـه !!
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
“بیخـــیآل“
ساعتهای نبودنت ... روی مچم بسته نمی شوند
بلکه حلقه می شوند دور گردنم ...!
تعداد صفحات : 3