گذشت لحظه های با تو بودن، و در پاییز عشقمان نامی از دوست داشتن باقی نماند!
چقدر زودگذر بود قصه من و تو... و در آن روز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را، و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین، در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت؛ شعری به یاد با هم بودن ها، شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتن ها... قطره اشکی به یاد همه خاطره ها.