loading...
سایت سرگرمی و تفریحی تک وب
حمید بازدید : 90 یکشنبه 1394/03/03 نظرات (1)

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

 

 

بقیه داستان در ادامه مطلب

حمید بازدید : 86 پنجشنبه 1393/05/30 نظرات (1)

 

 

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را،دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. بهخدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مراشگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبتنمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآوردو تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. دردومینسال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اماهمچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم.

بقیه در ادامه مطلب

 
حمید بازدید : 62 پنجشنبه 1393/05/30 نظرات (1)

 

 روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنهادر شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول۲۵سال حتی کوچکترین اختلافی با همنداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهوربودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطورممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیادمیاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا


بقیه در ادامه مطلب

حمید بازدید : 62 شنبه 1393/05/25 نظرات (0)

 

روزی مردی به سفر میرودو به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیممیگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشودو بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کرهخاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر کهشاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل هایخود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر اوبا هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همانحال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسرعزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامهبفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو بهراهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای که چه قدراینجا گرمه
!!!

 
حمید بازدید : 60 جمعه 1393/05/24 نظرات (1)

 

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.


در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".


چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود.


مرد نفسش را در سینه حبس می کند.


دکتر به سمت او می رود.


مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.


دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم.


اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.

 بقیه در ادامه مطلب

حمید بازدید : 72 سه شنبه 1393/05/21 نظرات (1)

 

 

جنایتکاری که یک آدم کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر از گرد وخاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده وبسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازهخیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروشبگیرد یا آن را گدائی کند. دستش توی جیب،تیغه چاقورالمس می کرد که به یکبارهپرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رهاکرد و... پرتقالراازدست میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم !!

بقیه در ادامه مطلب

 
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 399
  • کل نظرات : 171
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 70
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 118
  • باردید دیروز : 130
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 438
  • بازدید ماه : 337
  • بازدید سال : 6,202
  • بازدید کلی : 105,210
  • کدهای اختصاصی