لیـــاقــــت مــی خـــواهــد !!!
بــودن در قـــــلـ♥ــب دخــترکـی کـه ؛
تمـــام دنـــیایـش حـــرفـــهای نـــزده اش اســــت •••
لیـــاقــــت مــی خـــواهــد !!!
بــودن در قـــــلـ♥ــب دخــترکـی کـه ؛
تمـــام دنـــیایـش حـــرفـــهای نـــزده اش اســــت •••
گذشت لحظه های با تو بودن، و در پاییز عشقمان نامی از دوست داشتن باقی نماند!
چقدر زودگذر بود قصه من و تو... و در آن روز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را، و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین، در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت؛ شعری به یاد با هم بودن ها، شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتن ها... قطره اشکی به یاد همه خاطره ها.
در میان دستهای به ظاهر مهربان... اما عاری از مــهـــر
در میان قلبهای به ظاهر پر عشق... اماپر هـــوس
در میان نگاههای به ظاهر پاک... اما هـــرزه
در میان آغوش پر از مهر... اما پر فــریــب
من گم شده ام!
در میان واژگان گوناگون
و در عمق جمله هایی پر از حقیقت تلخ
در میان یک دنیا سوال بی جواب
در میان هجوم تحیر و ناباوری
هنوز هم ، حوالی خواب های
شبانه ام پرسه میزنی
لعنتی !!
دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر
بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
هییسسسسسسس!!!!!!
یواش تر خوشحالی کنید!!!!!!!!!!!
شاید کسی پدر نداشته باشه…
اینقدر این طلای با ارزش را به رخ نکشید...
قدرش را بدونید...
از کنارش بودن لذت ببرید،
دستاش بو کنید،
ساعتها نگاهش کنید،
پدر هدیه نمیخواد...
پدرخودش هدیه س
از دستش ندید براش وقت بذارید،
نگید بابا گیر، نده من بزرگ شدم،
نه!!!!!
تو برای اون همون موجود کوچولویی...
مواظب باش اون فرشته توست که به زمین اومده...
تا از تو حمایت کنه...
مواظب باش دل فرشته را نشکنی...
فقط یک کم یواشتر!!!
شاید کسی دلش برای پدرش تنگ شده باشه...
ﺳﺎﻋﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪ.
ﮔﻔﺖ : ﺯﻧﮓ ﺁﺧﺮﻩ ! ﺍﮔﻪ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻏﺬﺍﯼ
ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯼ !
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﭼﯽ؟
.
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ :
ﮐﻪ ﺍﮔﻪ "ﻣﺎﺩﺭ" ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﭼﯽ؟
"سلامتی همه مادرا"
مادر..!
"باختم ...
این بار نه در بازی با کودکان کوچه
در زندگی با او ...
مادر....
"عشقم" عاشق دیگری شد ...
چادرنماز سفیدت را سر کن سر سجاده بنشین
تو برای خوشبختیشان دعا کن
و من
من باز بچه میشوم و بعد از باخت
در پناه چادرت
میگریم ...
تو چه گفتی سهراب؟قایقی خواهم ساخت.....
با کدوم عمر دراز....؟نوح اگر کشتی ساخت عمر خود را گذراند...
با تبر روز و شبش بر درختان افتاد...سالیان طول کشید عاقبت اما ساخت...
پس بگو ای سهراب....شعر نو خواهم ساخت..بی خیال قایق
با که میگفتی؟تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟با شقایق باشی....زندگی خواهی کرد؟
ورنه این شعر و سخن٬یک خیال پوچ است...
پس اگر می گفتی...تا شقایق هست حسرتی باید خورد...
جمله زیبا تر میشدتو ببخشم سهراب...
که اگر در شعرت نکته ای اوردم٬انتقادی کردم
بخدا دلگیرم از تمام دنیا "از خیال و رویا
بخدا دلگیرم
خودت را در آغوش بگیر و بخواب !
هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد...
اینجا \" دنیــاســـت \". . .
نبودنــــت
عامــــــل
اصلــــــی
سرطــــان
و بـــــرای
سلامتــــی
زیــــان آور
اســـــت!!
♡ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ..
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...♡
مترسک ب گندم گفت :گواه باش ک مرا برای ترساندن ساختند
ولی من تشنه ی عشق پرنده ای بودم ک سهمش از من گرسنگی بود
تنهایی یعنی گوشیت نقش MP3 Player رو داشته باشه...
همیشـه ...
دقـیقآ
وقـتی ...
پـُر از حـــرفی !!
وقـی ...
بغـض میکـُنی !!
وقتـی ...
دآغونـــی !!!
وقــــتی ...
دلــِت شکـستـه !!
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
“بیخـــیآل“
ساعتهای نبودنت ... روی مچم بسته نمی شوند
بلکه حلقه می شوند دور گردنم ...!
تعداد صفحات : 3