loading...
سایت سرگرمی و تفریحی تک وب
حمید بازدید : 90 یکشنبه 1394/03/03 نظرات (1)

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

 

 

بقیه داستان در ادامه مطلب

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 399
  • کل نظرات : 171
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 68
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 116
  • باردید دیروز : 130
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 436
  • بازدید ماه : 335
  • بازدید سال : 6,200
  • بازدید کلی : 105,208
  • کدهای اختصاصی