آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم...
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم...
مادر..!
"باختم ...
این بار نه در بازی با کودکان کوچه
در زندگی با او ...
مادر....
"عشقم" عاشق دیگری شد ...
چادرنماز سفیدت را سر کن سر سجاده بنشین
تو برای خوشبختیشان دعا کن
و من
من باز بچه میشوم و بعد از باخت
در پناه چادرت
میگریم ...
♡ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ..
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...
ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...♡
ميروي!
و من پشت سرت آب نميريزم...
وقتي هواي رفتن داري,
دريا را هم به پشت پايت بريزم
بر نميگردي....
"هرکجا بروی،
مرا خواهی دید.
یکشب،
تمامِ شهر را دیوانهوار
با خیالَتْ قدم زدهاَم.."
قهوه چشمان توست
تیره ، تلخ
اما آرامبخش و اعتیاد آور
شازده کوچولو پرسید : از کجا بفهمم وابسته شدم ؟
روباه جواب داد :
تا وقتی هست ، نمی فهمی . . .
به حرمتت بالهایم رامیشکنم..! تا پریدن وپرواز باهیچکس راتجربه نکنم...
چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت…!!
این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند…!!
باور دارم که میتونم آینده رو ببینم
کار زیاد سختی هم نیست
وقتی همه روزها دقیقا مثل هم شدن ...!
به سرم اگر شلیک کنند
جای خون …
فکر تو میپاشد به دیوار !
اگر کارگردان بودم ، “صدای نفسهایت”
موسیقی متن تمام فیلم هایم بود . . .
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
هرکس نگاهت کرد چشمش را درآوردم
شد قصه ی آقا محمدخان قاجاری !
زمسـتان و تابســتان نــدارد….
نـبـاشــی…
چهــار ستون بدنــم میلــــرزد …!!!
گونه هایت را برای دست هایم می خواهم
پیشانی ات را برای لب هایم
خودت را برای زندگی ام
می بینی ؟
برای خودم هیچ نمی خواهم ؟!
بی تو در خلاء سرگردانم
بی تو در انتظار غرقم ....
بی تو لبالب از حس دلتنگی پرم
بی تو ...
می بینی ؟
نبودنت مرا در دنیایی حبس می کند که
دیگر شبیه دنیا نیست
پر از بی رنگیست ...
اكنونـ
دوديـ كه مصرف ميـكنم
چـــ فرقيـــ دارد كه سيگار باشد يا قليانــــ؟
مهم اين است كه
ديگر نيستيــــ تا بوســــه بارانت كنم
و اينگونـــهــــ
مجبورمــــ خاطره هـــايت را دودكنـــم....
اگر آنکه رفــــت
خـــاطـره اش را می بُرد
فرهاد ســـنگ نمی سُفت!
مجنون آشـــفتــه نمی خُفت!
حافظ شعـــر نمی گفت!
می بینـــی
میـــان ایـــن واژه هـــا
چگونه با تو زیسته ام ؟
کـــاش می آمـــدی
ایـــن زندگـــی کاغـــذی را
مچـــاله می کـــردی
دستـــم را می گـــرفتـــی
مـــرا در آغـــوشت می فشـــردی
تــــــــــــو
چــشـــم هـــایت را می بستـــی
مـــــــــن
پیشـــانیت را می بـــوسیـــدم
می رفتـــیم
تا آخـــر دنیـــا حـــرف می زدیـــم
جــــان ! که میگــویـی
جــانـم را مـیگیــــــرد...
نـــزن این حرفهـا را
دل مـن جـنبه نـدارد
مـوقعی که نـیستـی
دمـار از روزگـارم در مــــیاورد...
تعداد صفحات : 2