نميگويم فراموشم مکن هرگز
ولي گاهي به ياد آور
رفيقي را که مي داني نخواهي رفتاز يادش
************************
مادرمميگفت دوستانت را ببين همه به جايي رسيده اند نميدانست منتظر نشسته ام تا به توبرسم
************************
حکايتباران بي امان است
اين گونه که من
دوستت مي دارم .
شوريده وار و پريشانباريدن...
************************
خنديدن، خوب است. قهقهه، عالي است. گريستن، آدم را آرام مي کند اما… لعنت بر بغض !
************************
وقتياز دست دادن عادت مي شود ديگر بدست آوردن هم آرزو نمي شود ...
************************
نههوا ابريست
نه باراني مي بارد...
پس بهانه دلم براي اين همه سنگينيچيست....!!!؟
************************
تعجبنکن اگر شعر تازه اي برايت نمي نويسم
هيچ مدادي ، وقتي خيس ميشود ... نمي نويسد
************************
آنکهبيباده کند جان مرا مست ، کجاست؟
************************
باآنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردي
اي آنکه نرفتي دمي از ياد، کجايي؟
************************
حالاكه دست هايت چتر نمي شوند
حالا كه نگاهت ستاره نمي بارد
حالا كه خانه ايبراي ما شدن نداريم
از كاغذ شعرهايم اتاقي مي سازم
تا آوار تنهايي بر سرتنريزد
و آرامش خيالت ،خيس اشك هايم نشود
************************
باقلم ميگويم اي همزاد , اي همراه, اي هم سرنوشت ;
هردومان حيران بازيهايدورانهاي زشت!
شعرهايم را نوشتي , دست خوش ;
اشکهايم را کجا خواهي نوشت؟
************************
سادهميگم برو نه دل نميدم به تو
زدي دلمو شکستي نمي خوامت تو رو
رد پاي خاطراتترو قلب من نشست
واسه تلافيه حرفا دل من دلتو شکست
************************
گوشهايمرا مي گيرم...
و چشم هايم را مي بندم...
و زبانم را گاز ميگيرم..
ولي...
حريف افکارم نمي شوم...
چقدردردناک است...
فهميدن ...!
************************
باز..... هـــوايِ نگاهـــم بارانيست..!!!..
باز.... سقف خان? دلم چکّهميکند...
باز........اين دلِ شکسته......تعمــــير ميخواهد
************************
بــعضيزخمها رو بايد درمان کني
تا بتوني به راهت ادامه بدي ...
بــعضي زخمها ، بايدباقي بمونه
تا هيچوقت راهت رو گم نکني ...