loading...
سایت سرگرمی و تفریحی تک وب
حمید بازدید : 75 جمعه 1393/09/07 نظرات (5)

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد می زد : کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقا سفره خالی می خرید…؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط عسل در تاریخ 1393/09/10 و 8:32 دقیقه ارسال شده است

سلام خودم همون خودمم

این نظر توسط خودم در تاریخ 1393/09/09 و 20:46 دقیقه ارسال شده است

می خواهم بنویسم ...

از پینه دوزی که سوزنش ، جیبی را می دوزد.
که چشمان کودک فالگیر به آن دوخته شده

از نقاشی که هنر را سر چهارراه به دو سکه می فروشد.
از دوستت دارم هایی که از سر تعارف بر زبان می آیند

و از خونِ بیچارگانی که در شاهرگ زمین لخته شده

اینجا

دل ها از محبت زیاد تَرَک می خورند
و سکوت اتاق ها ، صدا را در حنجره خفه می کند

اینجا آفتاب ، مرده است

هوا که سرد شد ، یادت باشد دستانت را ها کنی ..

اینجا هیچ دست گرمی دستانت را لمس نخواهد کرد ...



این نظر توسط عسل در تاریخ 1393/09/07 و 23:01 دقیقه ارسال شده است

سلام
زییییبا بود

این نظر توسط يک مرد در تاریخ 1393/09/07 و 22:49 دقیقه ارسال شده است

اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست او جبران همه نداشته هاي من است ...

****

پيش من هم بياين خوشحال ميشم


این نظر توسط يک مرد در تاریخ 1393/09/07 و 21:54 دقیقه ارسال شده است

اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست او جبران همه نداشته هاي من است ...

****

پيش من هم بياين خوشحال ميشم



کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 399
  • کل نظرات : 171
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 212
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 455
  • بازدید ماه : 1,561
  • بازدید سال : 7,426
  • بازدید کلی : 106,434
  • کدهای اختصاصی