آلزایمر
میتواند بهترین بیماری جهان باشد، تا هر ثانیه یادم نیفتد :
سهم من نیستی...
تو نیستی
و
من ..
تا مرزِ نبودن
فاصله ای ندارم..
تو نیستی
و
من..
فاتحه ای میخوانم بر دل عزادارم
تو
نیستی
و
من ...
پر میکنم روزهایم را با دلتنگیِ تو
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم...
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامی
فرو مینشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا میگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکسهای پایانش وانهد..
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،...
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده...
دهان تنهاییم
"آب"
می افتد برای یک لحظه بودنت . . .
که کسی که میگویـد عاشــــق تر میشود و کسی که میشنود بی تفــــــاوت تر؟!!!
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت ...
روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید
وتنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ،
گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است...
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره
می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش میداد را بشنوم...
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم...
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی...
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند....
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم....
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی و به من ....
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای
بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت تنگ شده است
چقـدر ســـرد استــــــــ ؟!
وقتـــی...
دلتنگتـــم و نیستـــی !!!
************************************
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
************************************
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبحِ یکی از روزهای خدا
عطرِ دستهایت، دلتنگی ام را به باد می سپارد
************************************
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
دنــیـــا ادامــــه لــبـخـنـد تــــوســت ..
کــه تــــا آخــــریــــن لـــبــخـنـد مــــن کـــش مــــی آیــــد ؛
تـــو لــب بـــــرمــیــچــیـنــــی
و مـــن ..
جـــایی مـــیـــان آســـمـــان و زمـــیـــن ..
مـعـلق می شــــوم ..
روزی اگر برگردی
برایت هیچ حرفی ندارم
هیچ خاطره ای که تعریف نکرده باشم
یا حتی لباس تازه ای که ندیده باشی
تنها منم
و یک صندلی کنار پنجره رو به خیابان
با فنجان چایت
که اخرین بار دست نخورده گذاشتیش
و من بارها برایت از نو پرش کردم
برایت حرفی نخواهم داشت
فقط می نشانمت
و به اندازه روزهای ندیدنت
چشم می دوزم به نگاهت
روزی اگر برگردی ...
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخيـر " گـفتـنشان
مـى شود ايـن را فـهميـد !
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
از گـودال هـاىِ عـميـقى کـه
بيـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـويـش را پُــر از دليـل مـى کُنـند ....!
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .
*************************************
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی
دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد / در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی . . .
*************************************
هر سحر آفتاب من بودی
همه شب ها شهاب من بودی
ور شکستم بدون چشمانت
تو تمام حساب من بودی . . .
*************************************
شاهزاده ی عشقی که غلامت شده ام / پابند تو و اسیر دامت شده ام
گویند کبوتری وفادار تر از طوقی نیست / طوقی صفتم ، جلد مرامت شده ام . . .
*************************************
نگی که ما گداییم / نگی که بی وفاییم
ما اهل هر کجاییم / مخلص بعضی هاییم !
*************************************
اگر چه عاشقی پر شور بودیم / به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی میسرودیم / من و تو وصلهای ناجور بودیم . . .
تعداد صفحات : 21