از قوی بودن خسته ام
دلم یک شانه می خواهد
تکیه دهم به آن و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را ببارم
از قوی بودن خسته ام
دلم یک شانه می خواهد
تکیه دهم به آن و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را ببارم
دلتنگی نه با قلم نوشته می شود نه با دکمه های سرد کیبورد
دلتنگی را با اشک می نویسند
بیا كه آبی دریا فدای چشمانت
مرا ببر به جهانی ورای چشمانت
نگو نگو كه مجالی برای خواندن نیست
بیا بیا و بخوان با صدای چشمانت
چقدر ساده غزل گفتنم غریبانه است
شبی كه دورم از آن آشنای چشمانت
آهای خانم آتش نشان ببین كه چطور
دوباره دود شدم در هوای چشمانت!
هنوز طرح تو را میتوان دوباره كشید
سیاه مثل خودم در عزای چشمانت
تو نیستی
و
من ..
تا مرزِ نبودن
فاصله ای ندارم..
تو نیستی
و
من..
فاتحه ای میخوانم بر دل عزادارم
تو
نیستی
و
من ...
پر میکنم روزهایم را با دلتنگیِ تو
دهان تنهاییم
"آب"
می افتد برای یک لحظه بودنت . . .
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت ...
روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید
وتنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ،
گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است...
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره
می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش میداد را بشنوم...
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم...
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی...
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند....
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم....
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی و به من ....
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای
بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت تنگ شده است
چقـدر ســـرد استــــــــ ؟!
وقتـــی...
دلتنگتـــم و نیستـــی !!!
************************************
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
************************************
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبحِ یکی از روزهای خدا
عطرِ دستهایت، دلتنگی ام را به باد می سپارد
************************************
روزی اگر برگردی
برایت هیچ حرفی ندارم
هیچ خاطره ای که تعریف نکرده باشم
یا حتی لباس تازه ای که ندیده باشی
تنها منم
و یک صندلی کنار پنجره رو به خیابان
با فنجان چایت
که اخرین بار دست نخورده گذاشتیش
و من بارها برایت از نو پرش کردم
برایت حرفی نخواهم داشت
فقط می نشانمت
و به اندازه روزهای ندیدنت
چشم می دوزم به نگاهت
روزی اگر برگردی ...
تعداد صفحات : 2